داستان افشين و بودلف
پس از دفع بابك و بازگشت به دربار خليفه معتصم، افشين در پي فرصتي بود تا به بودلف دست يابد. در اين باره دو روايت موجود است. روايتي كه تنوخي آورده كه افشين به نحوي بر ابودلف دست يافت و قصد جانش را كرد. خليفه كه اين جريان را فهميد ابن ابي داود را به نزدش فرستاد و وي با تهديد، ابودلف را رهانيد و به نزد خليفه آورد.[۲] روايت ديگر كه بسيار معروف تر است در كتاب تاريخ مسعودي آمده كه علت معروف بودنش بي شك زيبايي روايت بيهقي و تصويرگريها، توصيفات و صحنه آراييهاي دقيق اوست.[۳] بيهقي اينگونه روايت كرده كه افشين به پاس خدمتي كه در شكست دادن بابك به معتصم كرده بوده از او در مستي ميخواهد كه دستش را بر ابودلف گشاده كند. خليفه نيز ميپذيرد ليك پس از هوشياري انديشه مند و ميشود از كار خود پشيمان پس ابن ابي داود را فرا ميخواند و از او ميخواهد كه به هر حيله شده به گونهاي كه خليفه نامي از خليفه برده نشود و سخنش نشكند ابودلف را از دست افشين خلاص كند. ابن ابي داود نيز نزد افشين ميرود و هرچه تضرع ميكند افشين وقعي نمينهد و از تصميم خود برنميگردد ناچار برخلاف خواست خليفه از او نام ميبرد و ابودلف را خلاص ميكند. افشين نيز از خليفه گله مند ميشود و به او شكايت ميبرد اما خليفه سمت ابن ابي داود را ميگيرد و افشين را شماتت ميكند؛ و البته اين زمينهاي ميشود براي ناراحتي خليفه از افشين و قتل او
برچسب: ،